کاش مىشد که حرفهایم راروبروى تو، مو به مو بزنمتا که آزردهخاطرت نکنمباز باید به شعر رو بزنمشعر، دنیاى کوچکى که در آنتو براى همیشه مال منىمن، جواب سکوت مبهم توو تو زیباترین سوال منىوَهم زیباى من سلام، کمىبنشین باز پاى صحبت منبنشین دردِ دل کنم با توحامى روزهاى غربت منبنشین، شعر تازه دم کردمباز هم تشنهى شنیدن باشروى یک قله رو به آغوشمباش و آمادهى پریدن باشتو در آغوش من؟ چه رویایىحیف در شعر واقعیت نیستعاقبت در مجاز مىمیرمبودنت حیف بىنهایت نیستدر کنار منى و تصویرتدر دل استکان نمىافتدچای خود را بنوش عزیز دلمحرف من از دهان نمىافتدهمهی من براى تو، تو بخندترکمنچاى عهد ننگینیستعاه از سرزمین رفته، دلمعاه با عین آه سنگینى استضربهاى سخت زد به احساسمعشق، با اینکه حسن نیت داشترفتى و بعد رفتنت گفتمآه پس مرگ هم حقیقت داشتعشق یک واژه است بعد از توخانهام از سکوت لبریز استتو مبادا به فکر من باشىفکر کردن به من غمانگیز استخوب شد نیستى ببینى کهدوستدارت هنوز هم تنهاستاو که تکرار مىکند با خوداشک، تنها سلاح بىکسهاستمردهایى که خوب مىبینندمثل من از بقیه پیرترندخاطرههاى کمترى دارندمردهایى که سر به زیرترندوهم من، بیش از این نمىخواهمعلت بغض و هقهقات باشمتو براى خودت کسى هستىمن نباید که عاشقت باشمگرچه لبخند میزنى، بر عکسسرد و بىاشتیاق مىافتىلنگ پیچیدگیست فعلِ شدنساده باش، اتفاق مىافتىسیدتقی سیدی حوالی: عشق, واقعیت بخوانید, ...ادامه مطلب